خردمند
در پاسخ به دوستی عزیز، که گاه بالاتر از یک دوست است؛
(کلیک کنید)
همآغوشی باران و خاک
وقتی تو،
از هم آغوشی باران و خاک می گویی،
وقتی در باران سراغ باران می گیری
وقتی که تو خود بارانی و خود خاک!
دستم به قلم می رود که بگویم:
آی غزل؛
هر روز صبح که بیدار می شوی و رخ می شویی،
آب و خاک را بر هم می نوازی!
گاهی که به رسوایی غم و
گاه که
شاید به شیدایی یک شادی بی حد و حصر،
اشکی بر گونه می غلتانی،
آب را به میهمانی خاک می خوانی!
وقتی برای لحظه های مناجات،
آب بر روی و دست و پا و مسح می کشی،
خاک را می نوازی؛
وقتی آب می نوشی،
خاک را سیراب می کنی!
.
.
.
.
وقتی تو آبی و خاکی،
وقتی تو بارانی،
وقتی تو آبی و باران،
وقتی تو آبی و روان...
وقتی تو خاکی و آرام
آدم،
دم
اما گرم!!
آدم،
گاه می اندیشم که
شاید خدا در خلقت آب و خاک
بعد از آفرینش تو
هرگز شک نکرد!
...
نوشته شده در شنبه 90/12/27ساعت
11:47 صبح توسط زهرا حکیم آرا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |